برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 63
در به گِردِ سنگ رسیدنم هر چند قدم آنچنان فضا نمناک میشد که دست بر گونه باید میکشیدم. پشیمان.
به نزدیکترین درخت که تکیه زدم، مثل صورتم شدم. خشک. تکیه تن را میخشکد.
هم جذبِ سنگ بود که میکشاند، هم هوای رفتن به شرجی که ریه را تازه میداشت. من اما نفس لازم داشتم و خراش برداشته بودم. چشم میگرداندم پیِ مِه که از گوشی، شگفت، صدا آشکار شد.گفت یا وزن را از گره بگیر یا آه را طولانی بکش.
در ستایشِ ذکرِ خیرِ بیژن الهی...برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 103
سرانجام، شیبِ عجیب و غریبی نصیبم شد. پیچ خوردم و مار دیدم و سرما را نفهمیدم. زیرا نگاهم اُنسی داشت با شکاف باستانی و گرم میگرفت با صخره و رنگِ خاک. اما حوضهای پر از مارِ کِز کرده، کُند کرده بود ضربان سنگ را؛ ولی قوسهای کفِ پا، همان مذاقِ کوهیِ همیشه را داشت.
در ستایشِ ذکرِ خیرِ بیژن الهی...
برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 122
برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 137
آب افتاده بود پشت جماعت و هر چه امام پیش میآمد، آستانه بنای گشادهتری میشد. میشد چشم را دید و نگاه را شمرد. اما پاسخِ شمردهیی نبود. دریچهیی بود از گذشتهی غایبان که ضمنِ جواب میخندید به حال حضار.
در ستایشِ ذکرِ خیرِ بیژن الهی...برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 146
نور را که با چنگال نمیخورند. دست نمیزنند اصلا. سر میبرند زیر یک شاخه و مینوشند. . مثلا شارب و مژه و ابرو. طوری باید رعایت شود طیفها که چیزی به حیف نرود، تا به فعلی کودکانه و سرخوشانه شُربِ اجزای شاخههای نور آدم را به درههای دور ببرد، به قناتهای کور و بپرد خیال آدم و تاریک بنشیند. مُهر بر دهان بگذارد، وَ بدوزد دهان و بدرود کند.
در ستایشِ ذکرِ خیرِ بیژن الهی...برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 147
مطالعهی ممکنِ من چهرهی دیروزم نیست. چیزِ نادرِ حالم است که اگر بچرخانم سرم، نگاهم، زمزمهی گنگی خواهد شد. پس برای مَحرمِ دلی میشوم غنیمتِ وقت، که سایهی چندی باشم با سیاهههایی که در مُشت کسانم به وُسعِ مهلتِ گذار میگذارم. اما هیچ نمیگمارم کسی را به کاری. تقسیمِ رفتارم به قدرِ طاقت میکنم تا آغوش باز باشم و باشم دستِ رد. که باد مرا بِبَرد و خداحافظ ...
در ستایشِ ذکرِ خیرِ بیژن الهی...برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 111
آب افتاده بود پشت جماعت و هر چه امام پیش میآمد، آستانه بنای گشادهتری میشد. میشد چشم را دید و نگاه را شمرد. اما پاسخِ شمردهیی نبود. دریچهیی بود از گذشتهی غایبان که ضمنِ جواب میخندید به حال حضار.
در ستایشِ ذکرِ خیرِ بیژن الهی...برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 107
برچسب : عبدالحسینم, نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 154
برچسب : نویسنده : mahdiyazdi بازدید : 134